دل خوش

دریا همه غصه هایش را با من قسمت می کند...مرا با آن شعری همدم می کند که می گفت...پروازرا بخاطر بسپار پرنده مردنی است...و آنگاه .

دل خوش

دریا همه غصه هایش را با من قسمت می کند...مرا با آن شعری همدم می کند که می گفت...پروازرا بخاطر بسپار پرنده مردنی است...و آنگاه .

تبلیغات

 

جمله ی پایین عکس را

 

 بخونید:

 

هر کسی خطا می کنه.

زندگی

 

 

 

  جالب است! درست در این تلاطم فکری که به دنبال معنای زندگی می گردم، استاد از فیلسوفی سخن می راند که خودش می گوید می خواهد عمرش را وقف حل معمای زندگی کند.

هر کس زندگی را یک جور نگاه می کند و بسته به نگاهی که دارد آن را تعریف می کند و جالب آنکه در طول دوره ی زندگی فرد، این معنا از نظر او تغییر می کند.مثلا فردی که در دوره ای از زندگی خود به دنبال کسب درامد است و اگر از او از معنای زندگی بپرسیم احتمالا خواهد گفت زندگی یعنی ثروت.حال اگر این سوال را زمانی از او بپرسیم که در دوران عاشقی بسر می برد و دل در گرو عشقی سپرده باشد، تمام زندگیش را در عشقش خلاصه می کند.و همین فرد در دوره ی افسردگی و شکست خوردگیش، رنگ و بوی حرفهایش متفاوت می شود و شاید زندگی را جز مرگ نداند.

  سوال من این است:آ یا به راستی برای زندگی معنای حقیقی و واحدی وجود دارد؟چرا آدمیان در شرایط گوناگون خود پاسخ های متفاوتی بر این سوال می دهند؟

  من دوست دارم که بپذیرم حقیقت امر واحدی است و در تلاشم که نشان دهم که واکنش های ظاهرا متفاوت در شرایط مختلف صرفا نمودهای گوناگون یک امر واحد است.به بیان دیگر:هر جسمی را که در نظر بگیریم  حد اقل سه بعد دارد(چون می توان زمان را بعد چهارم دانست) و این جسم از زوایای مختلف و از فواصل مختلف قابل رویت است.و بسته به جهتی که به آن جسم می نگریم شکل متفاوتی از آن را می بینیم.در صورتی که آن جسم تنها یک شیء است و نه چند شیء گوناگون.حقیقت زندگی هم از نظر من اینگونه است.هر کس در هر برهه از زمان از زاویه ای خاص به زندگی نگاه میکند و آن را توصیف میکند.اما چرا اینگونه است و هیچ گاه حقیقت اصلی بیان نمی شود، شاید به این خاطر است که خود فرد در متن زندگی است و نمی تواند از بالا به عنوان ناظر به آن نگاه کند.مثل اینکه خود شیء بخواهد خودش را توصیف کند.آیا می تواند؟اما شاید حقیقت زندگی خود فرد باشد  ویا امری که از خود فرد جدا نیست.مثل آنکه حقیقت جسم جدای از جسم نیست.